من یک مادر هستم

دلم تنگ می شود

 دلم برای این روزها تنگ می شود... برای یکی بودنمان،دونفره بودنمان هم نفس بودنمان .... برای ضربه های ظریف پاها و دستهای نحیفت .... برای سرخوردن هایت در درونم مانند یک ماهی کوچولو... برای تصوراتم از اینکه الان سرت کجاست پایت کجاست دستهای کوچکت را چطور قرار داده ای برای تصورم از مکیدن شصت کوچکت... برای خیالم از خواب و بیدار بودنت.... می دانم که چیزی نمانده روزی برسد که جای خالی بودنت در وجودم را فریا د کنم... اما چاره ای نیست،کوچکم... باید بیایی و به زمینیان بپیوندی... باید انسان شوی... آخر فرشته بودن تا ابدیت که نمی شود.... با فرشته ها خداحافظی کن نازنینم و  سر بخور و پا به ع...
28 آبان 1393

تو جهاد من هستی دخترکم...

امروز جایی خواندم که ... رسول مهربانی محمد مصطفی (ص) به امّ سلمه فرمودند :  ای امّ سلمه وقتی زن باردار میشود، اجری دارد همانند کسی که با جان و مالش در راه خداوند عزوجل جهاد میکند. هنگامی که وضع حمل میکند به او گفته میشود که گناهانت بخشیده شد، پس عمل از نو آغاز کن و وقتی فرزندش را شیر میدهد، در برابر هر بار شیر دادن به او پاداش کسی را میدهند که برده ای از نسل اسماعیل (ع) را آزاد کرده باشد... بحار الانوار ج 100 ص 251 حالا فکر می کنم تو صحنه جهاد من هستی دخترکم و آماده ام که با تولد تو من هم از نو متولد شوم و با چشاندن شیره وجودم به تو برده ها آزاد کنم... چیزی هم نمانده داری می روی توی سی و هفت هفته و دیگر هر روز و هر لح...
18 آبان 1393
1